غـــــم نادیدنت را با که گویم ، محرمی نیست
به تنهایی گرفتــارم ، دریغا همــــدمی نیست
چه راحت از تمام عـــــهد و پیمانت گذشتــــی
«نمی خواهم ترا دیگر !!» که حرف مُبهمی نیست
سلیمان غــــــــــرورم بی تو در آوارگــــی مُرد
چو انگشتر ز دستش دزد برد و خاتمی نیست
سپیــــــدار دلم را قلــــب بی مــــــهرت تبر زد
که بر زخم دل بی اشتیاقت مرهمـــــی نیست
خودت رفتی،..چرا پس خاطــــــــراتت را نبردی؟
به قرآن!! در دو عالم هم چُنانت حاتمــی نیست
من آن برگم که از بیم خزانت گشته ام خشک
به نابودی گرفتارم...که این درد کمــی نیست
مَلــول از نامرادیهای خود شاعر شدم لیـــــک
مرا خوشتر ازین افســانه، دیگر عالمی نیست.
ارسال نظر برای این مطلب
این نظر توسط م. اربابی در تاریخ 1392/8/23 و 18:59 دقیقه ارسال شده است | |||
سلام گرامی
بهتر نیست به هنگام آوردن اشعار، نام شاعر را هم ذکر کنید؟ بنده شاعر این شعر هستم. متاسفانه استفاده از آثارت بدون ذکر نامت، مسئله آزار دهنده ای شده است. کلا بواسطه حق نام و نشر، همه ما ملزم به آوردن نام شاعر در ذیل آثار هنری هستیم. با تشکر پاسخ : چشم چرا میزنی |
تبلیغات
اطلاعات کاربری
لینک دوستان
نظرسنجی
نظرتون درباره وبلاگ چیه ؟
پیوندهای روزانه
آمار سایت